لول اندازون!!*
سلام عزیز دل مامان.. محمد صادق قشنگم... ببخشید که این چند روز چیزی برات ننوشتم..باید بعدا سرفرصت بیام برات خاطرات این چند روز رو تعریف کنم..شیراز رفتن مامان جون و باباجون...اومدن آقاجون و مادرجون(باب بابایی تصمیم گرفتیم اینجوری صداشون کنی)...واومدن سرزده زن عمو حمیده و الهام جون اینا و غذاهای خوشمزه....همه رو برات کامل تعریف میکنم... الان اومدم برات از امروز بگم.. از روزی که مامان جون از شیراز اومده لوله طلای مامان رو اورده همش تو فکر بودیم که چکار کنیم؟؟!! آخه هیچ کس نیست که ما براش جشن بگیریم و لول اندازون برگزار کنیم..بالاخره امروز تصمیمون رو گرفتیم..آخه کم کم 5 ماهمون داره تموم میشه و نمیشد صبر کنیم...بنابراین...
نویسنده :
مامان گردو
20:41