لول اندازون!!*

سلام عزیز دل مامان..

محمد صادق قشنگم...

ببخشید که این چند روز چیزی برات ننوشتم..باید بعدا سرفرصت بیام برات خاطرات این چند روز رو تعریف کنم..شیراز رفتن مامان جون و باباجون...اومدن آقاجون و مادرجون(باب بابایی تصمیم گرفتیم اینجوری صداشون کنی)...واومدن سرزده زن عمو حمیده و الهام جون اینا و غذاهای خوشمزه....همه رو برات کامل تعریف میکنم...

الان اومدم برات از امروز بگم..

از روزی که مامان جون از شیراز اومده لوله طلای مامان رو اورده همش تو فکر بودیم که چکار کنیم؟؟!!

آخه هیچ کس نیست که ما براش جشن بگیریم و لول اندازون برگزار کنیم..بالاخره امروز تصمیمون رو گرفتیم..آخه کم کم 5 ماهمون داره تموم میشه و نمیشد صبر کنیم...بنابراین امروز بعدازظهر با باباجون و مامان جون و بابایی رفتیم باغ فیض امامزاده جعفر و حمیده خاتون که مامان خیلی دوستشون داره و خیلی از روزای دلتنگیش رو اونجا می گذرونده و عاشقه فضای خوب و قشنگشه...

خلاصه اینکه رفتیم زیارت..بعدش هم ماماجون لوله رو انداخت گردن مامانی...و شادی کردیم و شیرینی خوردیم...و عکس گرفتیم...

بعد مامان جون گفت بریم دلاوران یکم تخت و کمد ببینیم..رفتیم...اما سوسک شدیم!!ههه...چون همه جا تعطیل بود...ما هم برا اینکه افسرده نشیم رفتیم بهار!!شکرخدا اونجا یه سری از مغازه ها باز بودن و ما هم کلی چیزای خوشکل برا شما گل پسرم خریدیم...

بعد هم یه آبمیوه خوشمزه مهمون بابایی شدیم ...

دیگه کم کم احساس کردم دارم از خستگی جون میدم!!هههه...خیلی تنبل شدم مامانی... :)

این شد که اومدیم خونه و نقشه سینمای باباییت با شکست مواجه شد!!البته آخر شب میرن ولی من و شما دیگه باید استراحت کنیم...

این بود انشای ما!!!!

همیشه قوی و شاد باش شادی زندگی من...

* لول اندازون یا لوله تو سینه اندازون! یکی از مراسماتی هست که تو شیراز توی 5 ماهگی برای مامانای باردار برگزار می کنن...یک چیزی به شکل لوله طلا که دو سر اون از فولاد هست به طلا ساز سفارش میدن تا بسازه که یه سری حرز هم اطراف اون نوشته و توی اون یه قرآن میذارن و به گردن مامان نی نی میندازن تا همیشه و همه جا قران با مامان و نی نی باشه... که یه جشن مفصل می گیرن و همه رو دعوت می کنن و البته غذاهایی که مامان نی نی هم دوست داره براش می درستن...