محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

فرشته ای شبیه گردو...

بدون عنوان

پسرم یک تابستان..                         یک پاییز..                                     یک زمستان..                                                      و یک بهار..                                                       &...
10 مرداد 1392

خرداد پر ماجرا..

یهترین تولد عمرم رو داشتم با حضور قشنگت پسرک مهریونم.. بابا یه برنامه ریزی عالی داشت برا تولدم...دوستامون رو یرا صبحانه دعوت کرده بود پارک آبشار و هر چیزی که بشه به عنوان صبحانه خورد رو آماده کرده بود...صبح ساعت نه رفتیم پارک..بعد از صبحانهمراسم کیک و کادو بود..شمع رو که فوت کردم همه کادوهای خوشکلشون رو بهم دادن..همشون عالی بودن..راستش واقعا توقعی از باباییت برا کادو نداشتم..چون ترتیب دادن همین مهمونی خودش کار بزرگی بود...اما دیدم بابا یا خنده اومد جلو و یه کادو بهم داد..با عمو میخندیدن و میگفتن نترس گاز نمی گیره..ولش نکنی میترسه..واقعا هم میترسیدم بگیرمش..مطمئن بودم یه چسزی برا شوخیه..بابات وقتی که مطمئن شد ولش نمی کنم دادش دستم...بازش گر...
18 تير 1392

گردوی شیرین عسلم...

بالاخره چهار دست و پا رفتی خیلی لحظه هیجان انگیزی بود... اول چند روزی سینه خیز رفتی اون به عقب بعد یهو رو انگشتای دست و پات بلند شدی...زانوت رو هم زمین نمیذاشتی..کم کم یادگرفتی که چجوری گاگله کنی( چهار دست وپا) حالا دیگه بازی محبوبت توپ بازی شده..وقتی به توپت می رسی اول سرت رو میذاری روش و میخوابی بعد که خستگیت در رفت توپتو با دندون می گیری و میای سمته من..بعد میشینی و توپ رو میدی به من..اون وقته که دوست دارم بچلونمت...     یه شب با صدات ا خواب بیدار شدم و اومدم تو اتاقت...اصلا باوذم نمیشد..پسر تنبله من سرجات نشسته بودی و چشمات رو می مالیدی...انقدر بوست کردم که خواب از سرت پرید...ولی واقعا نمی تونستم خودمو کنترل کنم... ...
17 تير 1392

ده ماهگی...

سلام گردوی بهشتی من.. دوست داشتنی ترین گردوی جهانی.. تمام حرکاتت رو دوست دارم و با هرکدومشون تا آسمون ها میرم..     *کادوی تولد مامان یه دندون جدید بود!دوست دارم کادوت رو فرشته کوچولو... *هر وقت که احساس می کنی که حوصله نداری یا دلت می خواد آرامش داشته باشی خودت پستونکتو می ذاری تو دهنت و بازی می کنی..دوست دارم این آرامشت رو.. *یه فیل کوچولو داری که دورش پراز مسیرهای فلزیه و مسیرها پر از مهره های رنگی..بالاخره بعد از چند هفته گاز گاز کردن مهره ها یادگرفتی مهر ها رو تا آخر خط ببری و بالا و پایین کنی..دوست دارم این تفکراتتو... *حلقه های رنگی رو یکی یکی میذارم روی همو منتظر می مونی و بعد یکی یکی برشون می داری..قبلا یا ...
5 خرداد 1392

اردیبهشت نامه!

سلام گرد کوچولوی مامان... سلام عشقه شیرینه من....   وقتی میگیم چشمات کو؟؟؟چشمات رو جمع می کنی و صورتتو میاری جلو و تندتند پلک می زنی.. از 24 اردیبهشت یاد گرفتی..روز اول بهت می گفتیم چشماتو لوس کن!!و تو اینجوری می کردی...بعدش دیگه یاد گرفتی که چشم یعنی چی...   مادر جون برات لالای لای می خونه و تو هم تندتند دستاتو میاری بالا و تکون میدی..و ساعت ها هم بخونه تو با ذوق و خنده نی نای نای  میکنی..اگر هم بنده خدا خسته بشه یا مکث کنه دعواش می کنی..   لیوان رو میدم دستتو میگمم آب بخور...الکی لیوان رو میبری سمت دهنت و صدای آب خوردن درماری..وسطاش هم لیوان رو میاری پایین و میخندی...   صبح ها که با مامان جون تل...
27 ارديبهشت 1392

روز مادر...

نه تنها امروز..                برای همه عمرم...                                             چه هدیه ای بهتر از لبخند تو پسرم..                                                                      همیشه باش بهترین هدیه زندگیم...       ** تو این 18 ماه فهمیدم همه عمرم هم تلاش کنم نمی تونم...
11 ارديبهشت 1392