محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

فرشته ای شبیه گردو...

روزی که گردوی من مرد شد...

1391/7/26 2:04
نویسنده : مامان گردو
5,222 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام گردوی مرد شده من...

محمدصادق قشنگم..

می دونم که خیلی خاطرات دیگه هست که بایدبرات بگم اما این پست رو بمناسبت افتادن حلقه ختنت مینویسم..

خیلی دوست داشتم که حتما تو هفته های اول تولدت ختنت کنیم اما بخاطر زردی بالا والبته طولانی شدن زردیت دکتر اجازه نداد و گفت که بدنت ضعیف شده و خوب نیست.خلاصه اینکه بعد از 40 روزگیت دکتر یه معرفی نامه بهمون داد برا کلینیک ختنه بیمارستان میلاد و گفت چون همه متخصص اورولوژ هستن بهتره که اونجا انجام بدیم.اولین وقتی که میشد رو گرفتیم.11 مهر.اما اصلا توجه نکرده بودیم که 10 مهر باید واکسن دوماهگیت  رو بزنی ونمیشه هر دوش رو با هم انجام داد.برا همین وقتمون رو تغییر دادیم به26 مهر.

روز موعود!با مامان جون و بابات راهی بیمارستان شدیم..تاکید زیادی کرده بودن که حتما راس ساعت 8 اونجا باشیم.ماهم به موقع رسیدیم.اما وقتی رسیدیم و همه کارهای پذیرش رو انجام دادیم فهمیدیم دکتر با تاخیر میاد...خیلی معطل شدیم تااینکه بالاخره ساعت 9:30 دکتر اومد و شروع کرد..همه مامانا و نی نی ها توی یه اتاق بودن..به هممون گان و روکش برا کفش هامون دادن و گفتن اسم هر پسری رو که خوندیم مامانش بیاد بذارتش رو تخت اتاق عمل و برگرده و منتظر باشه تا دوباره صداش کنیم بیاد پسرش رو تحویل بگیره.استرس خیلی زیادی تو اتاق حکمفرما بود..همه با نگرانی و البته دلسوزی بچه ها شونو نگاه میکردن.بچه ها هم همه بیدار شده بودن و سرحال و شنگول بازی میکردن و میخندیدن و این باعث میشد تا بیشتر دلمون بسوزه...

یکی یکی مامان ها بچه ها رو تحویل می دادن..وقتی برمیگشتن با شنیدن صدای گریه نی نی.مامانش هم گریه میکرد..مامان جون هم اونجا به همه مامان ها دلداری میداد و وقتی نی نی ها رو می اوردن کمک مامان ها میکرد تا شیرشون بدن..ساعت 10:30 شده بود اما هنوز نوبت ما نشده بود...خیلی خسته بودم..رفتم به پرستاری که صدا میزد گفتم ما از 8 اومدیم اما هنوز منتظریم..گفت ببخشید پرونده ها قاطی شده من هم نوبت ها رو گم کردم همین جوری صدا میزنم!!!!!!!!!!!!!داشتم از عصبانیت می مردم...بابات که حسابی شاکی شده بود..خلاصه خانم پرستار گفت اماده باش نوبت شماست...وقتی وارد اتاق شدیم تپش قلب گرفته بودم..تو هم شاد بودی و خوشمزه بازی درمیاوردی..دلم نمیومد بذارمت رو تخت..محکم به خودم چسبونده بودمت..پرستار داشت کمکم میکرد که بذارمت رو تخت که یهو یه پرستار دیگه اومد وگفت وقت دکتر نصرتی تموم شده..اتاق عمل در اختیار دکتر رحیمیه!!شما باید منتظر بمونید...وای که خدا میدونه چقدر عصبانی بودم..اصلا باورم نمیشد ولی برگشتیم سرجای اول..شکرخدا که دکتر رحیمی تندتند ختنه هاشو انجام داد..دوباره پرستار اسم تو رو خوند...باز هم درحالیکه میخندیدی گذاشتمت رو تخت...صدای اذان بلند شد...دکتر گفت بهب به !خوش بحالت..چه وقت خوبی...همین جور برا دکتر دست و پا میزدی و میخندیدی که یهو پرستار دو تا پاتو محکم گرفت و با یه کمربند بست به تخت...خیلی ناراحت شدی یهو یه نگاه به من کردی و شروع کردی به غرغر کردن..داشتم بوست میکردم که پرستار بیرونم کرد و این باعث شد که جیغت بره هوا...قلبم کنده شده بود..پشیمون شده بودم..دوست داشتم بغلت میکردم و میرفتیم اما دیگه نمیشد...اومدم بیرون...خیلی لحظات بدی بود ..صدای گریت رو میشنیدم ولی کاری از دستم برنمیومد...خیلی برام سخت بود بخاطراینکه کلا خیلی مظلومی و کم پیش میاد گریه کنی..اونم اینجوری...اشکام همین جور روون بود و دلداری های مامان جون هم کاری از پیش نمی برد...پرستارکه صدام زد با همه سرعتم دویدم تو اتاق...همه صورتت اشک بود و هق هق میکردی..دکتر گفت بغلش کن..اما ترجیح دادم اولت بوست کنم...صورتت رو بوسیدم و صورتم رو چسبوندم به صورتت...آروم شدی..دیگه گریه نمیکردی..فقط یکم ناله کردی...پوشکتو اروم بستم و پیچیدمت توی پتوت..خوابت برد تو بغلم...باورم نمیشد..پسر مظلوم صبورم..هر بچه ای رو تحویل میدادن تا ربع ساعت جیغ میزد اما تو خیلی اقا بودی..خوشحال بودم که خوبی..ده دقیقه ای خوب بودی اما یه دفعه باصدای جیغ یه نی نی ختنه شده که جیغاش واقعا وحشتناک بود از خواب پریدی و پاهاتو تکون دادی..اونوقت بود که با تمام وجودت جیغ زدی..هرکاری میکردم اروم نمیشدی...شیر هم نمیخوردی....محکم گرفتمت تو بغلم و از اتاق رفتم بیرون و تو راهروهای بیمارستان قدم میزدم...باید میموندیم تا دکترچکت میکرد..ده دقیقه ای گریه کردی و دوباره خوابت برد...این تنها گریه ای بود که برا ختنت کردی عزیزم...بعد از اون چک شدی و اومدیم خونه..یک هفته تمام پوشکت نمیکردم که ارامش داشته باشی...خیلی سخت بود اما مهم این وبد که تو راحت بودی..تمام مدت کهنه میشستم و اتو میکردم..فکر میکردم چون نافت زود افتاد حلقه ختنه هم زود بیفته اما 13 روز طول کشید وبالاخره از دستش خلاص شدی..

ایشالا باشم و دامادیت روببینم عشقمممممم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

sama
11 آبان 91 19:17
مبارک باشه عزیز دل خدا شما رو برای این مامان مهربون و این مامان مهربون رو برای شما حفظ کنه انشاالله که همیشه خوش و خرم باشین
na
22 مهر 97 1:35
جنایتی دیگه، تو دنیایی که خداوند و عشق داره فراموش میشه اما خرافات و توحش هنوز قدرتمندان حفظ شده، تهاجم به اندام سالم کودک، 
ن
22 مهر 97 1:38
جنایت و تهاجم و تجاوز به اندام سالم یک کودک، در دنیایی که خدا و عشق فراموش شده اما هنوز خرافات با قدرت حفض میشن  به دلایل واهی و شبه علمی که به زور سعی در سالم بودن این جنایت داره