محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

فرشته ای شبیه گردو...

جشن دندونی

1391/12/30 1:08
نویسنده : مامان گردو
3,391 بازدید
اشتراک گذاری

همون روز صبح که اولین دندونتو دیدم یه چیزی تو ذهنم جرقه زد!یکی دیگه از آرزوها و رویاهام به واقعیت تبدیل شده بود!پس باید جشن می گرفتیم تا برای همیشه تو ذهنمون می موند..

همه عکسا و ایده هایی که تو این چند سال در مورد جشن دندونی جمع کرده بودم و مرور کردم تا ببینم چه کارایی می تونم انجام بدم تا بهترین شکل برگزارش کنم..

تصمیم داشتم 21 بهمن جشن بگیرم که دقیقا همون روز باباجون از پیشمون رفت و ماهم رفتیم شیراز و جشن کنسل شد..

نزدیکای عید که خونه تکونی رو شروع کردم تو فکر هفت سینت بودم که چه نقشه ها براش داشتم اما بخاطر باباجون نمیخواستم درستش کنم که مامان و خاله زهرا گفتند که حتما امادش کن و بیارش شیراز،دوباره رفتم تو فکر جشنت!

با باباییت تصمیم گرفتیم شیراز برگزارش کنیم اما نه خونه مامان من میشد اما خونه مامان بابات..این بود که با همکاری عمه زهرا محل جشن شد خونه عمه زهرا..زمانش هم 29 اسفند ،چون تنها روزی بود که اکثر مهمونا میتونستن بیان..

از 16 اسفند که دیگه برگزاری جشن قطعی شد و مهمونا هماهنگ شدن شروع کردم به آماده کردن تزئینات و گیفت ها و بیسکوئیت های جشنت...روزهای شلوغ و شادی بود...شبانه روزی کار میکردم تا به موقع کارام تموم شه..عمو محمد هم خیلی زحمت کشید!

همه کارام رو همین تهران انجام دادم ..حتی ظرف های یکبار مصرف و وسایل آش و دسر رو هم خریدم و بردم..چون مطمئن بودم که اونجا وقت نمیشه..بااین وجود از عصر 27م که رسیدیم من کار میکردم تا لحظه ای که مهمونا اومدن و رفتن...وقت سرخاروندن هم نداشتم..

روز مهمونی چهارشنبه سوری بود و ما اصلا بهش توجه نکرده بودیم!و همین باعث شد که خیلی از مهمونا بااینکه قول داده بودن نیان!که البته امسال هیچ خبری هم نبود!حتی یه بار هم صدای ترقه و انفجار نیومد!!!

خلاصه اینکه روز خوبی بود!اما تو تمام مدت نا آروم بودی و گریه میکردی!خیلی برا همه عجیب بود که گریت رو می دیدن!!انگاری داشتی دندون جدید درمیاوردی!چون استامینوفن خوردی و ژل زدم به لثه هات نیم ساعتی خوابیدی و یکم بهتر شدی!والبته فکرکنم گرمت هم بود..عادت به کت و شلوار نداشتی!!

ولی خیلی بامزه شده بودی با اون پاپیون خوشمزت...به امید دندون های بیشتر و به امید درد کمتر!!

(از الان دارم به first tooth lost party فکر میکنم!!!)

بقیه توضیحات رو با عکس میذارم که خسته کننده و طولانی نشه...

اول از همه ماه داماد....ماشالله یادتون نره..

1

3

 

این هم دوستانی که حاضر به همکاری شدند!!الان نهایته همکاریه ها... بساطی داشتیم

4

 

بعضی از تزئینات..نمی دونم چرا از بعضیاش عکس ندارم!!

5

6

 7

8

9

 

میز گیفت و خوراکی..اون لیوانا نمی دونم چرا خالی بوده موقع عکس!!بزرگا با گندم برشته و برنجک و کنجد پر شد و کوچیکا با جرقه..

10

 بیسکوئیتا...رسوندشون تا شیراز مصیبتی بود!با اون همه باری که تو ماشین بود!نصفه وسایلمو دادم بابات با ماشین برگردوند تازه تو فرودگاه 32 کیلو اضافه بار خوردم!!

11

شکلات ..اونا هم لواشکه (اون گوشه !!)

12

این گلا هم چون شاهکار خودم بود باید میذاشتم :)

13

گیفت که به همرا تقویم سال 92 با عکس پسرکمون هدیه دادیم به مهمونا..

13

و اما عصرانه..که باز هم عکسا ناقصه!

آش دندونی..

14

سالاد ماکارونی..

15

و مابقی قضایا :))

15

17

18

19

اینم کیک به عنوان حسن ختام!

 

پسندها (1)

نظرات (6)

سارای
29 فروردین 92 14:25
عززززززززززززیزم مبارک باشه خسته نباشی همه چیز عاااااااااااااالی بود مامان هنرمند
گل حنا
30 فروردین 92 0:56
سلام عزیزم مبارک باشه مامان خوش سلیقه امیدوارم وقتی پسر گلت بزرگ شد قدر این همه محبت و زحمتت رو بدونه
مهسا
7 اردیبهشت 92 18:57
الهی که همیشه به آرزوهاتون برسیننننن خیلی زحمت کشیدییییییی بوسسسسس
صدای بای اب
14 اردیبهشت 92 17:14
سلام عزیزم مبارکککککککککککککککککک باشه. فقط جای خاله فاطمه اش خالی بوده. به جای من بببوسش. دلم براش یه ذره شده.
مامان پوریا جون
7 آذر 92 23:36
سلام گل پسر نازی دارین خدا براتون حفظش کنه شما با افتخار لینک شدید اگه دوست داشتین یه وبلاگ اقا پوریا هم یه سری بزنید.
فاطیما
11 آذر 92 19:31
ماشاله هزار ماشاله مریمی این همه سلیقه رو از کجا آوردی دختر ؟؟؟ به خدا من نه حوصله این همه سلیقه رو دارم نه بلدم . اصلا همه چی رو ساده تموم میکنم. من حوصله ندارم واسه یه مراسم اینقدر زحمت بکشم. دست مریزاد